متهم در ابتدا قصد داشت خودش را بیخبر نشان دهد اما در بازجویی های فنی لب به اعتراف گشود و به قتل همسرش اعتراف کرد و در تشریح ماجرا گفت: من و همسرم تقریبا از همان اوایل ازدواجمان با هم اختلاف و دعوا داشتیم. شب قبل از حادثه تولد دخترم بود. چندین بار جلوی میهمان ها با هم بحث کردیم و همه متوجه اختلاف های ما شدند. بعد از رفتن میهمان ها ما باز هم درگیر شدیم تا اینکه صبح بچه ها به مدرسه رفتند و ما دوباره درگیر شدیم. من هم از شدت عصبانیت با نخ یکی از بادکنک های تولد او را خفه کردم. دو شبانه روز جسد همسرم زیر تخت بود و بچه هایم روی همان تخت میخوابیدند و به خاطر دلتنگی برای مادرشان تا صبح گریه میکردند. تا اینکه روز سوم، وقتی آنها به مدرسه رفتند، خودروی یکی از دوستانم را امانت گرفتم و جسد را پتوپیچ کردم و به منطقه ای در شرق تهران بردم و دفن کردم.
چهار مرد افغان با ربودن پسر ۱۶ ساله از مقابل زمین فوتبال در حوالی بزرگراه آزادگان او را به باغی برده و به او تعرض کردند. متهمان طعمه خود را تهدید کردند اگر شکایت کنند، شبانه به خانه شان آمده و سر اعضای خانواده را میبرند. دونفر از متهمان دستگیر شدند.
بعد از گذشت 4 ماه، جسد «هایده حسنزاده» دختر ۱۶ ساله اهل شهرستان ربط در داخل سد سردشت حین تخلیه آب توسط شهروندان پیدا شد.
جسد این دختر در حالتی پیدا شده که یک بلوک سیمانی به پاهایش متصل بوده و دست، چشم و دهانش با چسب بسته شده بود.
هایده حسن زاده از خرداد ماه سال جاری، یعنی حدود چهار ماه پیش به یکباره ناپدید شده بود؛ خانواده وی پیش از این برای پنهانکاری درباره قتل، مدعی خروج دخترشان از ایران شده بودند.
پدر وی در حال حاضر بازداشت شده و گفته میشود که قتل دخترش را پذیرفته است.
غروب پانزدهم تیرماه بود که به مرکز فوریتهای پلیسی 110 در اسلامشهر خبر مرگ مشکوک یک زن حدودا 27 ساله در خانهاش گزارش شد.
مرد جوان در اعترافاتش درباره روز حادثه مدعی شد، علت قتل همسرش خیانت بوده است. او گفت: وقتی دریافتم همسرم به من خیانت کرده مرد غریبه را پیدا کرده و در خانه دست و پایش را بستم و زندانیاش کردم. اما بعد پشیمان شدم و ترسیدم کار دست آن مرد و خودم بدهم.
در نتیجه مرد غریبه را آزاد کردم تا برود. بعد هم سراغ همسرم رفتم و به او گفتم چون دوستش دارم این ماجرا را فراموش میکنم و او را میبخشم تا به خاطر فرزندمان زندگیمان از هم نپاشد. اما همسرم در چشمانم نگاه کرد و گفت اصلا من را دوست ندارد و دلش پیش مرد غریبه است!/هفت صبح
وقتی به هوش آمدم که «قاتل» روی سینه ام نشسته و پارچه هایی را نیز در دهانم فرو برده بود. دستانم زیر زانوهایش قرار داشت و من در حالی نفس های آخر زندگی ام را می کشیدم که او طنابی را دور گردنم حلقه زده بود و قصد کشتن مرا داشت.
این ها بخشی از اظهارات زن جوانی است که به طرز معجزه آسایی از چنگال مرگ گریخته بود. او درباره این ماجرای تکان دهنده گفت: من در یکی از مجتمع های مسکونی شهر جدید گلبهار زندگی می کنم و با بیشتر همسایگان رابطه صمیمانه ای دارم. در این میان زنی که خود را وکیل دادگستری معرفی می کرد و مدعی بود بیش از 20 سال سابقه وکالت دارد به منزلم رفت و آمد داشت و با یکدیگر دوست شده بودیم، اما از حدود 2 ماه قبل که مقداری طلا و لوازم برقی از منزلم سرقت شد و موضوع را از طریق کلانتری پیگیری می کردم، رفت و آمدهای او به منزلم به طور چشمگیری کاهش یافت، ولی من هیچ گاه به او مشکوک نشدم؛ چراکه در طول مدت آشنایی، اعتماد کامل مرا به خود جلب کرده بود. خلاصه در حالی که من همچنان پیگیر دستگیری سارق یا سارقان منزلم بودم، ناگهان حادثه ای وحشتناک رخ داد که من به طرز معجزه آسایی از چنگ مرگ گریختم تا چهره آن زن شیاد نیز برای همه آشکار شود.
زن جوان در ادامه این ماجرا مدعی شد:آن شب و در حالی که به آخرین روزهای ماه مبارک رمضان نزدیک می شدیم من در خانه تنها بودم که «سوزان» وارد منزلم شد و بعد از چند دقیقه برایم آب میوه آورد! ولی باز هم طاقت نیاورد و با این بهانه که تو روزه می گیری و ضعیف شده ای به بیرون از خانه رفت و در مدت کوتاهی با ظرف سوپ به خانه بازگشت.
نمی دانم سوپ را از کجا آورد، ولی من میلی به پیش غذا نداشتم به همین دلیل هم نمی خواستم آن را صرف کنم، با وجود این «سوزان»آن قدر با چرب زبانی اصرار کرد که مجبور شدم سوپ را بخورم! در حالت خواب و بیداری شنیدم که او می گفت: حال تو خوب نیست و من شب را در کنار تو می مانم!
صبح روز بعد هنگامی به هوش آمدم که فردی نقابدار روی پیکرم نشسته و پارچه هایی را در دهانم فرو برده بود. قصد داشتم خودم را از چنگ او برهانم، اما دست هایم زیر زانوهای او قرار داشت و نمی توانستم حرکت کنم در همین حال فقط تلاش می کردم تا فریاد بزنم و جیغ بکشم! با آن که احساس می کردم کسی صدایم را نمی شنود، اما در همین گیرودار یکی از همسایگان مجتمع مسکونی که به همراه شوهرش از کنار واحد آپارتمانی ما عبور می کرد، ناله های ضعیف مرا شنیده و به موضوع مشکوک شده بود. در یک لحظه فهمیدم که آن ها تلاش می کنند قفل در را باز کنند. طولی نکشید که زن همسایه وارد پذیرایی شد و با دیدن فردی نقابدار که پالتوی بزرگی به تن داشت و با طناب مشغول خفه کردن من بود، دیگر نتوانست این صحنه را تحمل کند و کنار در اتاق غش کرد. شوهر آن زن که اوضاع را این گونه دید هراسان وارد خانه شد و مرا از چنگ قاتل نجات داد.
دقایقی بعد همسایگان دیگر هم رسیدند و با برداشتن کلاه کشی از سر قاتل مشخص شد او همان زنی است که خود را وکیل معرفی می کند! خلاصه لحظاتی بعد نیروهای انتظامی هم آمدند و «سوزان» را به کلانتری بردند.در آن جا هویت واقعی او لو رفت و تحقیقات نشان داد که او قبلا نیز با خوراندن مواد بیهوشی به من، اموالم را ربوده است،ولی این زن که گرگی در لباس میش بود، ادعا کرد که فرد دیگری او را اجیر کرده است تا مرا به قتل برساند و ... .
زن جوان در پایان این ماجرا مدعی شد، شاید قصه مرگ و زندگی من، درس عبرتی برای زنانی باشد که به راحتی به هر فردی اعتماد می کنند و از سوی دیگر نیز حداقل چهره پلید چنین تبهکارانی برای مردم آشکار می شود که با توسل به این حیله های ناجوانمردانه زندگی دیگران را به بازی می گیرند!
ماجرای واقعی براساس سرگذشت یکی از مخاطبان
پرونده تعرض هولناک به چند دانشآموز؛ ماجرا از آنجایی شروع شد که یک کودک ۸ ساله حالش بد شد
روزنامه اعتماد نوشت:
هفته گذشته اخباری در فضای مجازی منتشر شد مبنی بر اینکه دریکی از شهرهای جنوب غرب کشور یک راننده سرویس دبستان پسرانه به نام "ر" به صورت سریالی به برخی دانشآموزان آزار و اذیت جنسی کرده است.
شنیدهها حاکی از این است که وضعیت روحی و جسمی این پسربچه مساعد نیست و حتی چندین بار اقدام به خودکشی کرده است.
مدیر روابط عمومی آموزش و پرورش این شهرستان در مورد این خبر میگوید: این خبر ربطی به اداره آموزش و پرورش ندارد. این اتفاق در خارج از محدوده مدرسه رخ داده است.
یکی از کارمندان شهرداری تهران در مورد نحوه فعالیت سرویس مدارس میگوید:
سرویس مدارس حتما باید از فیلتر سازمان حملونقل شهرداری عبور کنند و از آنجا مجوز بگیرند. سازمان حملونقل هم سامانهای دارد که مسیرهایی را که رانندگان، دانشآموزان را سوار و پیاده میکنند، ثبت میکند و در این سیستم نشان میدهد اما از وقتی که ویروس کرونا اپیدمی شد و مدارس غیرحضوری شدند این سامانه هم تعطیل شد.
مساله یک بعد آموزشی هم دارد و این است که سالیان طولانی است که ما فریاد میزنیم؛ در نظام آموزش و پرورش ایران، ما نیاز به آموزش «تربیت جنسی» داریم نه «آموزش جنسی». ما با مساله آموزش جنسی کاری نداریم.
به دلیل اینکه با شوونات خانواده و شرایط فرهنگی جامعه ما همخوان نیست ولی تربیت جنسی را میتوان آموزش داد و چون جای تربیت جنسی در جامعه و نظام آموزشی ما متاسفانه خالی است، هر از گاهی شاهد این اتفاقات هستیم. اگر ما تربیت جنسی را در نظام آموزشی مان جدیتر بگیریم این فجایع کمتر رخ میدهد.
توضیحات میر درباره تعرض مربی فوتبال پایه در مشهد
باشگاه مذکور ده سال است مجوز ندارد و در این مدت قهرمان و نائب قهرمان استان شده است. در این خصوص هیئت فوتبال مشهد هم باید پاسخگو باشد.
وزیر ورزش دستور رسیدگی سریع به این موضوع را داده است. ما هم برخی از چت ها و نکات و اسناد را داریم و به موضوع رسیدگی خواهیم کر
دادستان عمومی و انقلاب کوهدشت لرستان با تکذیب برخی شایعات منتشر شده در رسانههای ضد انقلاب مبنی بر آزار جنسی ۱۵ نفر در این شهرستان، اظهار داشت: در این حادثه که ۱۰ روز قبل رخ داده، فردی به اتهام آزار جنسی یک پسربچه ۸ ساله در کوهدشت دستگیر شده است.
این فرد ۲۵ ساله راننده سرویس مدرسه نبوده و قربانی را به صورت اتفاقی در خیابان سوار خودرو کرده و با انتقال وی به خارج از محدوده شهری، مرتکب این جرم شده است./مهر
مهمترین اخبار روز ایران کلیک کنید |
مرد معتاد که به خاطر 2 میلیون تومان، زن سالمندی را به قتل رسانده بود، بزودی در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه میشود.
بهمن سال گذشته زنی در تماس با پلیس از بوی تعفنی که از خانه همسایهشان در ده ونک به مشام میرسید خبر داد. وقتی مأموران با مجوز قضایی وارد خانه موردنظر شدند با جسد زنی سالمند در حالی روبهرو شدند که سر وی را بریده و خودروی پژو 206 و اموالش را سرقت کرده بودند.
در ادامه مأموران برای تحقیقات بیشتر به سراغ همسایهها رفتند. یکی از آنها به مأموران گفت: صاحبخانه زنی بازنشسته بود که سالها بهتنهایی زندگی میکرد و فقط مردی حدوداً 45 ساله به خانهاش رفت و آمد میکرد و کارهای او را انجام میداد. البته در چند روز گذشته او را دیدم که مقداری از وسایل خانه را با خود میبرد. وقتی سراغ زن سالخورده را از او گرفتم گفت خوب است.
با این اطلاعات مأموران موفق شدند مرد مظنون را که ساکن کرج بود شناسایی کنند. استعلام سوابق متهم نیز حاکی از آن بود که وی چندین بار به اتهام سرقت و مواد مخدر دستگیر شده و سابقه کیفری دارد. در حالی که مأموران برای بازداشت او به منزلش رفته بودند با خودروی 206 مقتول مواجه شدند و در نهایت وی دستگیر شد.
وی پس از انتقال به اداره آگاهی لب به اعتراف گشود و گفت: مقتول زنی 72 ساله و یکی از همسایههای قدیمی پدرم بود و از آنجایی که از کودکی مرا میشناخت به من اعتماد داشت. من همیشه کارهایش را انجام میدادم و او هم در مقابلش به من پول میداد.
یک روز پیش از حادثه خودروی او را برای تعمیر بردم پس از آنکه درست شد وی از من خواست برای گرفتن پول تعمیر و مبلغی به عنوان دستمزد به آپارتمانش بروم. وقتی وارد خانهاش شدم یک دسته تراول چک دیدم که ناگهان وسوسهام کرد.
از پشت با یک پتو او را گرفتم و خفه کردم. بهسرعت به سراغ تراولها رفتم اما بعد از شمارش آنها متوجه شدم که 2 میلیون تومان بیشتر نیست. چون کار از کار گذشته بود. جسد را به داخل دستشویی بردم و سرش را جدا کردم و داخل کیسهای گذاشتم و در باغچه چند کوچه پایینتر دفن کردم.
بعد کلید خانهاش را برداشتم و با پول سرقتی مواد خریدم و نزدیک به یک هفته خوش بودم. وقتی پولم تمام شد فکر کردم که کسی در خانه نیست و میتوانم با سرقت وسایل خانه پولی به دست بیاورم به همین خاطر 3- 4 بار دیگر به خانهاش رفتم و هربار بخشی از لوازم خانهاش مثل جاروبرقی، فرش، تلویزیون و قابلمههایش را خارج کردم. اما چون اعتیاد داشتم کسی آنها را از من نمیخرید و بهناچار وسایل را به خانه پدرم بردم و در نهایت به یک خریدار ضایعاتی کل اجناس سرقتی را 3 میلیون تومان فروختم. آخرین باری که به آنجا رفتم بوی تعفن جسد خیلی زیاد شده بود و چون حس کردم همسایهها به من مشکوک شدند دیگر به آن خانه نرفتم. وقتی ماشین را به خانه بردم به خانوادهام گفتم که ماشین را قسطی خریدم و خودرو هم بیشتر دست پسرم بود.
با تکمیل تحقیقات پرونده برای رسیدگی به شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد و مرد معتاد بزودی محاکمه خواهد شد.
گفتنی است تا چند هفته پیش به علت آنکه از خانواده مقتول کسی برای پیگیری پرونده مراجعه نکرده بود رئیس قوه قضائیه خواستار حکم قصاص متهم شده بود اما چند هفته پیش خواهر مقتول با مراجعه به دادگاه به عنوان ولی دم خواستار اشد مجازات برای عامل قتل شده است.
فرح و نینا برای اثبات یک رابطه نامشروع به کامران پیام داده و مدعی شدند که کامران وی را اغفال و در منزلش به آنها تجاوز کرده است. سناریوی حرفهای فرح و نینا برای اثبات رابطه نامشروع در نهایت ناکام ماند.
یک وکیل دادگستری راجع به این پرونده گفت: موضوع مربوط به زمانی است که بحث بیماری ایدز و طرق انتقال آن در هر مکان و محفلی که عده ای دور هم بودند حتما یکی از مباحثی بود که به آن اشاره می شد. خبرهای عجیب و غریبی از حوادث و اتفاقات منجر به ابتلای اشخاص به این ویروس منتشر شده بود، ازمراجعینی که به درِ منازل مراجعه و به بهانه ی زدن واکسن شهروندان را آلوده می کنند تا...
کامران از کانادا که به ایران عزیمت می کند با سرمایه و ارث خانوادگی کلینیکی مجهز در شمال تهران راه می اندازد تا کلیه خدمات پزشکی در دسترس شهروندان باشد.از دندانپزشکی که تخصص خودش بوده تا سایر خدمات مورد نیاز بیماران.
کامران می گفت: برای من به عنوان مالک و مدیر کلینیک سلامت جسمانی و روانی پرسنل در اولویت بود و به همین دلیل دستور داده بودم تا تمام کسانی که به هر نحو در مجموعه مشغول به کار هستند از نگهبان جلوی در تا خودم پرونده ی سلامت داشته باشند،شرط استخدام پرسنل گذراندن تست های روانی و انجام آزمایشات مرتبط به سلامت جسمانی بود. برای رفع هرگونه تبعیض و سوء تفاهم اول از همه پرونده ی سلامت خودم را تکمیل کردم.
هر بار که برای کنترل پرونده ی کارکنان به بایگانی می رفتم خانم جوانی کنار فرح متصدی بایگانی کلینیک نشسته بود و مشغول بگو و بخند بودند،برخی مواقع صدای قهقه ی ایشان به طرز ناشایستی در کل کلینیک شنیده می شد.این شد که علاوه بر تذکرات مدیر داخلی، چندین فرصت هم خودم بهش دادم تا نسبت به اصلاح رفتارش اقدام کند اما توجهی نکرد و پس از یکسال و چندماه فعالیت ،با وی تسویه حساب کردیم و ازجمع همکاران جدا شد.
شش ماه بعد از اخراج فرح، پیامکی به کامران می رسد: " اگر به خواسته های من تن ندهی قضیه رابطه ای را که با تو داشتم به همسرت می گویم"...!
کامران که از سلامت اخلاق خویش مطمئن بوده،موضوع را با همسرش در میان گذاشته سپس به خط ناشناس پیام می دهد که اشتباه گرفته اید و مزاحم نشوید.مشابه پیام مذکور چندین مرتبه تکرار می شود ولی کامران اهمیتی به موضوع نمی دهد تا اینکه..
کامران احضاریه به دست وارد دفترم شد؛موضوع احضاریه شکایت خانم نینا...علیه کامران به اتهام رابطه نامشروع بود.کامران از هویت شاکی اظهار بی اطلاعی می کرد و منکر هر نوع رابطه ای بود لذا به اتفاق وی به مرجع قضایی رفته، پس از اعلام وکالت با مرور پرونده متوجه شدم شاکی پرونده همان شخصی است که چندی پیش به کامران پیام داده و مدعی بود کامران وی را اغفال و در منزلش به وی تجاوز کرده...
اطلاعات و مختصاتی که شاکی از منزل کامران و حتی وضعیت جسمانی وی ارائه کرده بود به عنوان دلیل انتساب اتهام به موکل سبب تفهیم اتهام و در نهایت صدور قرار تامین کیفری در همان جلسه ی اول شد. شماره تماس شاکی را از کامران گرفتم و با ارسال پیام ،ضمن معرفی خودم به عنوان وکیل کامران از وی درخواست کردم تا در دفتر جلسه ای با او داشته باشم. در پاسخ نوشت:"هرچی قانون بگه"!شاکی طوری مطمئن و مستند حرف می زد که باید به صداقت کامران شک می کردم،لذا لازم بود برای اطمینان از صداقت کامران و تنظیم دفاعیه و اثبات کذب بودن شکایت نینا کل روزهایی که کامران از کانادا به ایران برگشته و در کلینیک مشغول فعالیت شده است را مرور کنیم...
نینا به عنوان شاکی پرونده،بایدهمدست و همراهی می داشت که در کلینیک نفوذ داشته و فرم تست سلامت جسمانی کلینیک را از بایگانی دزدیده باشد. نینا در اثبات ادعایش گفته بود: کامران پیش از رابطه گفت؛ باید از سلامت تو مطئمن بشوم و این گواهی را در دفتر کلینیک به نام من تنظیم کرد تا تست ایدز بدهم و...
در جهت رد این دلیل می شد به قاعده و روال کلینیک استناد و در قالب دفاع این موضوع را طرح کرد که ممکن است نینا بابت استخدام درکلینیک متقاضی بوده وکامران چنین دستوری را بابت پرونده سلامت کارکنان مجموعه صادر کرده است اما چالش اساسی اطلاعات دقیق نینا از منزل کامران و آثار جراحی روی شکم وی بود!که لازم بود به طریقی منشا این اطلاعات کشف شود.
درست حدس زده اید! فرح از پرونده ی سلامت کامران رونوشتی کامل تهیه و از این طریق مطلع شده بودند که کامران چند سال پیش جراحی داخلی داشته و لذا سمت چپ شکمش جای بخیه ها مانده است اما اطلاع از تعداد مبلمان منزل کامران و نقش فرش ها و...طوری دقیق و منطبق بر واقع بود که کم کم موجبات شک همسر کامران را فراهم می کرد و هیچ دلیل منطقی برای چگونگی کسب چنین اطلاعات دقیقی وجود نداشت جز اینکه نینا در خانه ی کامران حضور داشته .
این فرضیه همراه با اظهارات فرح و دوستش که به دروغ از سوء نظر کامران به ایشان گواهی داده بودند به انضمام اطلاعات نینا از مختصات منزل کامران قرائن و دلایلی شد تا دادگاه بدوی کامران را محکوم کرد. در نومیدی کامل لایحه تجدید نظر خواهی را طراحی و تقدیم کردم.در جهت شناسایی منبع اطلاعاتی نینا از مشخصات منزل کامران ،لیست تمام اشخاصی که به خانه ی کامران رفت و آمد داشتند (اعم از بستگان و دوستان ) تهیه کردیم.
کامران و همسرش شروع کردند به تماس گرفتن و طرح پرسش هایی در جهت کشف و شناسایی شخصی که ممکن است راجع به مختصات خانه به غریبه ای حرفی زده باشد.چند روز پس از اینکه با غالب اشخاص مورد نظر تماس گرفته می شود، یکی از بستگان با همسر کامران حین خریداز سوپر مارکت محل تماس گرفته اعلام می کند پرسش های شما سبب دلخوری فامیل شده و غالبا تصور کرده اند از منزل شما کالای با ارزشی سرقت شده و شما به این طریق درصدد شناسایی سارق هستید که همین سوء تفاهم همسر کامران را وادار می کند تا شرح ماوقع را جزء به جزء بگوید. کارگر سوپر مارکت به طور اتفاقی مکالمه ی همسرکامران را می شنود...
کارگر سوپری یکی دو ساعت بعد به منزل کامران مراجعه و اعلام می کند؛چندماه پیش که داشتم سفارشات شما را می آوردم خانمی جلوی ساختمان ، خودش را از بستگان شما معرفی کرد و گفت می خواهم به مناسبت خرید خانه نو برایشان کادو بخرم و به همین دلیل بایداز رنگ بندی فرش ها و پرده ها و... مطلع شوم تا کادویی که تهیه می کنم با سایر وسایل هماهنگ باشد .اینطوری هم شیرینی خوبی به تو می رسد هم یکی از مشتریان خوب شما خوشحال می شود. بعد هم قول داد هر وقت کادو مورد نظر را تهیه کرد به آقای دکتر وشما بگوید که من به او کمک کرده ام ،دوربین کوچکی به من داد تا زمانی که خریدها را به داخل آپارتمان می آورم از منزل شما عکس بگیرم و به آن خانم بدهم،من هم به تصور خوشحال کردن شما حرفش را گوش کردم، آن خانم هم بابت این کار مبلغی به حساب من واریز کرد.
با اطلاعات کارگر سوپری چند روزی طول کشید تا دادگاه تجدید نظر دستور استعلام از بانک و مخابرات را صادر کرد و درنهایت مشخص شد خانمی که با کارگر سوپری در ارتباط بوده یکی از دوستان فرح بوده که از نقشه ی او اطلاعی نداشته به این باور که فرح واقعا قصد خرید کادو برای خانواده ی مدیر کلینیک و عذرخواهی بابت بدرفتاری هایش در زمان فعالیت در کلینیک داشته با ایشان همکاری می کند. لذا در ارائه اطلاعات به قاضی وکمک به کشف واقع نهایت همکاری را کرد تا نقشه ی فرح،نینا و دوست مشترک ایشان فاش شود و...کامران تبرئه.
منبع: منیبان
روایت جوانی که زمان دارد و شغل ندارد، استعداد دارد و سرمایه ندارد، اما شغل خاصی دارد که با آن در این شرایط ماهانه بیش از 15 میلیون تومان بدون کار یدی خاصی درآمد دارد.
سریع میگویم ببخشید: آقا یک پروژه را میخواستم برایم انجام دهید، صدایش را بلندتر میکند و میگوید: خانم اگر مربوط به همسرتان است، من دیگر این پروژهها را دنبال نمیکنم، خداحافظ!!
دوباره شماره را میگیرم و میگوید: خانم گفتم که من این کار را نمیکنم، بروید مشکلتان را جای دیگر حل کنید، با خواهش و التماس از او میخواهم که قبول کند، چون باید برای دادگاه شاهد محکمه پسند داشته باشم.
قبوله خانم، ولی نرخش دوبرابر میشود، چیزی نمیگویم و قبول میکنم، در یک پارک قرار میگذاریم که پروژه را با هم مرور کنیم.
جوانی به ظاهر مرتب به من نزدیک میشود، از نگاهش متوجه میشوم که خودش است، اشاره میکنم که کنارم روی نیمکت بنشیند.
این طرف و آن طرف را نگاه میکند، عینکش را برمیدارد و میگوید: خانم ببینید، من دنبال دردسر نیستم، خیلی التماس کردید، دلم به حالتان سوخت و قبول کردم، وجدانا بیخیال این موضوع شوید.
من هم با عصبانیت جواب میدهم: مگر شما پول نمیخواهید، چرا در کار من دخالت میکنید.
میگوید: بسیار خب، من حقالزحمه یک روز را میپردازم، ولی از شما میخواهم همسرم را حتی یک لحظه هم تنها نگذارید و اگر کسی برای او مزاحمتی ایجاد کرد، به من خبر دهید، چقدر میشود؟ 500 تومان، البته ناقابله.
جواب میدهم: خب اگر بخواهم یک روز کاری انجام ندهید، چقدر میشود؟
یعنی چی خانم شما برای کار آمدهاید یا اینکه من را از کار بیکار کنید.
نه، اینطور نیست، برای شما چه فرقی میکند، دم در کوچه باشید یا اینجا! یک ساعت همینجا باشید تا پولش را بپردازم.
جواب میدهد: خب، اینجا ماندن من چه نفعی برای شما خواهد داشت؟ خانم اگر کاری ندارید من به کسب و کارم برسم، احساس میکنم دوربین مخفی است یا شما ماموری چیزی هستید؟
برایش توضیح میدهم که برای چه کاری به او زنگ زدهام و شغلم چیست و بالاخره پس از دو ساعت مخالفت برای مصاحبه حاضر میشود که با در نظر گرفتن ملاحظاتی این کار را انجام دهد و اینکه از او هیچ عکسی نگیرم و هیچ نام و نشانی منتشر نکنم!!
*چند ساله هستید و در چه رشتهای درس خواندهاید؟
من متولد سال 1371 هستم، دیپلم انسانی دارم.
*و دانشگاه؟
دانشگاه نرفتم، یعنی سال اول رشتهای که قبول شدم را دوست نداشتم؛ دیگه سال بعد شرکت نکردم و رفتم سربازی، بعدشم دیگه رفتم دنبال کسب و کار.
*کسب و کار؟ خب چه شغلی؟
ببینید، بگذارید از اولش برایتان بگویم.
من از زمانی که 13 یا 14 ساله بودم، کار میکردم، یعنی در مغازههای مختلف شاگردی میکردم. خب درآمدش هم بد نبود از این طریق خرج زندگیام را تأمین میکردم و کمک حال زندگی پدرم هم بودم.
اما وقتی دیپلم گرفتم، برایم افت داشت که وردست دیگران کار کنم، سرمایهای هم نداشتم که خودم کسب و کار ایجاد کنم، وقتی از همه جا ناامید شدم، تصمیم گرفتم به سربازی بروم تا حداقل کاری کرده باشم.
بعد از پایان خدمت سربازی ، دوباره دیدم سر نقطه اول هستم و کاری از دستم برنمیآید. شاید باورتان نشود، ولی خیلی دنبال کار رفتم اما چون سابقهای نداشتم، جایی کار پیدا نکردم.
*اما گفتید که شاغلید؟
بله، شاغلم الان برایتان توضیح میدهم. یک روز وقتی از همه جا ناامید بودم، یک آگهی دیدم که نیاز به فروشنده داشت، رفتم سراغ آن کار، وقتی صاحب فروشگاه که یک خانم بود، گفت که نیاز به فروشنده خانم دارد نه آقا. داشتم ناامید برمیگشتم که صاحب فروشگاه گفت کار بهتری برایم سراغ دارد و میتواند حقوق یک ماه را در یک هفته به من پرداخت کند، خوشحال شدم و برگشتم.
با توضیحات این خانم متوجه شدم که یک هفته شبانهروزی باید گزارش کارهایی که همسر این خانم انجام میدهد را به او بدهم.
*خب؟
بله شروع کار من از همین جا بود، در این یک هفته گزارش کار همسر این خانم را به او دادم و متوجه شدیم که همسرش زن دوم دارد و ... در نهایت کتک مفصلی از همسرش خوردم.
*و بازهم بیکار شدید؟
بله، دوباره سر خانه اول برگشتم، اما با تجربه کار اولم. همین خانم بعد از مدتی دوباره به من زنگ زد و این بار از من خواست که با یک نفر دیگر همکاری کنم، هر چند اوایل قبول نکردم، اما چون بیکار بودم قانع شدم.
این بار قرار بود کار را برای شخص دیگری انجام دهم، یعنی قضیه مربوط به یک آقا بود که دنبال نقد کردن چکش بود، اما بدهکار را پیدا نمیکرد.
*یعنی چه کار کردید؟
هیچی، کارم این بود که شب و روز دم در خانه شخص بدهکار نگهبانی دادم تا وقتی به خانه آمد به طلبکار گزارش کنم.
*و موفق شدید؟
بله موفق شدم و پول خوبی هم گیرم آمد، چون رقم چک بالا بود.
*و دوباره ادامه دادید؟
بله ادامه دادم، چون با آدم خوبی آشنا شده بودم، تقریبا هر ماه یک مورد از این پروژهها به من پیشنهاد میداد و من هم انجام میدادم. در ادامه این کار با افراد بیشتری آشنا شدم و پروژههای بیشتری قبول کردم.
*یعنی موارد مختلف بود؟
بله، یک بار یک آقا از من خواست تا «به پای» پسرش باشم، که ببینیم کجا میرود و چه کار میکند که در نهایت فهمیدیم، پسرش معتاد شده و از این بابت بسیار ناراحت شدم.
یا اینکه دوباره برایم پیش آمد که یک خانم برای همسرش به پا گذاشت، که به دادگاه بیاید و بتواند طلاقش را بگیرد. در این 5 سال از این موارد خیلی زیاد داشتم که برایشان کار انجام دادهام.
*برای من سوال است، چطور این پروژهها به شما پیشنهاد میشود؟
خب ببینید، هر شغلی قلق خاص خودش را دارد، شما وقتی وارد یک حرفه میشوید، مشتریان خود را هم پیدا میکنید. شغل ما هم نیازمند یک سری ارتباطات است، یعنی مشتریان ناخودآگاه به سراغ شما میآیند.
*شما از کارتان راضی هستید؟ فکر نمیکنید دخالت در حریم خصوصی و زندگی دیگران است؟
ببینید، رضایت معانی مختلفی دارد، شاید شغل من موقعیت اجتماعی نداشته باشد، اما درآمد خوبی دارد.
گاها افرادی ثروتمندی هستند که وقتی برای کنترل خانواده خود ندارند و از من میخواهند این کار را برایشان انجام دهم، خب انجام میدهم.
من با این کار نه حق کسی را میخورم و نه کار غیرشرعی انجام میدهم. طرف معامله با رضایت از من میخواهد کاری را انجام دهم، من هم انجام میدهم و پولم را میگیرم.
*تا به حال از انجام این کارتان ابراز پشیمانی کردهاید؟
بله، شاید شما فقط در فیلمها دیده باشید، ولی یادم هست که یکبار یک آقا که نمیخواست، خانوادهاش متوجه شوند، از یک سالمند پرستاری میکند، شبها بدون علت از خانه خارج میشد و صبحها برمیگشت.
وقتی او را تعقیب کردم، فهمیدم که برای گذران زندگیاش شبها از یک سالمند نگهداری میکند و از کارم خیلی ناراحت شدم. حتی از خود آن شخص هم به خاطر کاری که انجام داده بودم معذرتخواهی کردم و پول را به خانوادهاش برگرداندم.
*این کار شما یک نوع مچگیری است؟
نه، مچگیری نیست، من به کسانی که وقتی برای کنترل خانواده، اطرافیان و یا زیردستانشان ندارند، کمک میکنم و پولم را میگیرم، قبلا هم گفتم، افراد طبق توافق و با رضایت خودشان به من پول میدهند، پس از این بابت اصلا عذاب وجدان ندارم.
*سوژههایتان را چطور دنبال میکنید؟
خب متفاوت است، گاها شخص آنقدر پولدار است که برای رسیدن به هدف خود حتی ماشین در اختیارم میگذارد. اما گاها، ساعتها سر کوچه یا خیابان با لباس مبدل میایستم و مورد را دنبال میکنم. من برای کارم وقت میگذارم و در این مدت فوت و فن آن کاملا دستم آمده است.
*خانواده شما مشکلی با این کار ندارند؟
منظور شما از مشکل را نمیدانم، چرا باید مشکلی داشته باشند، کار من قاچاق، دزدی و یا هر چیز بدی که فکر کنید نیست. من یک پدر پیر دارم که با او زندگی میکنم، خواهر و برادرانم هم ازدواج کردهاند.
کسی کاری به کار من ندارد، همین که بزهکار نیستم و کار خلافی نمیکنم، خانواده را هم راضی میکند.
*از نظر اخلاقی کار شما مشکلی ندارد؟
من قبلا هم گفتم، اخلاق سرم میشود، آدم بیسواد و دنیا ندیده نیستم که پول زور از کسی بگیرم. شغلی نداشتم و دنبال این کار رفتم، من هم خط قرمزهای خودم را دارم.
مثلا وقتی یک آقا از من خواست که نامزدش را تعقیب کنم، این کار را نکردم، چون از نظر اخلاقی درست نبود که یک خانم را تعقیب کنم.
نظر شما درباره شغل من منفی است، چون نه جایی ثبت شده و نه کسی به لحاظ اجتماعی آن را قبول دارد. اما از نظر من یک نوع شغل ساعتی است، شما در قبال یک خدمت برای چند ساعت یا چند روز، مبلغی دریافت میکنید، کجای این کار ایراد دارد.
*میتوانم بپرسم درآمدتان در ماه چقدر است؟
درآمد ثابتی ندارم، بستگی به پروژهای دارد که قبول میکنم، ولی خب از درآمدم راضی هستم.
*یعنی چقدر؟
متغیر است، ولی حدودا ماهی 10 میلیون تومان یا گاها اگر مشتری خوبی داشته باشم تا 15 میلیون تومان یا بیشتر هم میشود.
*درست است که درآمدتان خوب است، ولی برنامهای برای آینده ندارید؟
من هم مثل بقیه به دنبال تامین آینده هستم، دوست دارم ازدواج کنم. دختر مورد علاقهام را هم انتخاب کردهام، اما میترسم بروم خواستگاری و بگویند، شغلت چیست، بگویم «به پا» قبول نکنند. به خاطر همین آنقدر کار میکنم که پولدار شوم تا آنوقت دیگر عنوان شغلم برای کسی مهم نباشد و به آنچه میخواهم برسم.
شاید برایتان عجیب باشد اما من در همین کار فهمیدم وقت چقدر ارزشمند است، خانواده چقدر مهم است، عشق و علاقه.کسانی هستند که حاضرند میلیونی هزینه کنند، ولی زمان ندارند، آنها در واقع از من زمان میخرند. همینطور خانواده که بعد از دست رفتن قدر آن را میفهمیم.
*و حرف آخر؟
با خنده میگوید: خانم برای این زمانی که وقت من را گرفتید، چقدر میدهید؟ حرفی ندارم، امیدواریم همه جوانانی که مثل من شغلی ندارند یا دارند، آینده موفقی داشته باشند.
زهرا رسولی
وقتی آن دختر به کف آسفالت خیابان سقوط کرد فکر نمی کردم جان خود را از دست داده باشد اما وقتی بر بالین خون آلود او رسیدم از شدت ترس ...
این ها بخشی از اظهارات جوان 21 ساله ای بود که در اسفند سال 95 و به اتهام قتل عمد دستگیر شد. او هنگام بازسازی صحنه مرگ دختر جوان به قاضی کاظم میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد در زمان وقوع حادثه) گفت: حدود پنج ماه قبل با دختری در شبکه اجتماعی تلگرام آشنا شدم ارتباط پیامکی ما خیلی زود جدی شد و به ارتباط خیابانی کشید.
حالا دیگر من و «ف» مدام به صورت تلفنی با یکدیگر صحبت می کردیم یا در مکان های مختلف قرار دیدارهای حضوری می گذاشتیم. آرام آرام به او علاقه مند شدم به طوری که با هر بهانه ای با او تماس می گرفتم یا پیامک بازی می کردم تا این که روزی «ف» جمله ای گفت که روح و روانم را به هم ریخت.
خشم و عصبانیت سراسر وجودم را فرا گرفت اما به گونه ای وانمود کردم که انگار این جمله او برایم اهمیتی ندارد.
آن روز «ف» به من گفت: با پسر دیگری در فضای مجازی آشنا شده و با او در اطراف میدان خیام مشهد قرار ملاقات دارد. او سپس از من خواست تا او را با موتورسیکلت به محل قرارش برسانم و بعد به منزلشان بازگردانم اگرچه او را به محل قرار نبردم اما این جمله او افکارم را به هم ریخته بود و مدام با خودم درگیر بودم تا این که سوار موتورسیکلت شدم و در همان ساعت به محل قرار آن ها رفتم وقتی «ف» را با یک پسر جوان دیگر دیدم احساس کردم مورد تمسخر قرار گرفته و تحقیر شده ام دیگر نمی توانستم این صحنه را تحمل کنم به همین دلیل با آن پسر جوان به مشاجره لفظی پرداختم و برایش شاخ و شانه کشیدم بعد از این ماجرا بود که من هم برای تحقیر آن پسر جوان «ف» را سوار موتورسیکلت کردم و از مسیر بزرگراه به سمت بولوار آزادی به راه افتادم اما در مسیر احساس می کردم آن جوان پرایدسوار مرا تعقیب می کند اگرچه بعد از میدان شهید فهمیده دیگر آن پراید مشکوک را ندیدم اما همچنان افکارم درگیر این ماجرا بود و با سرعت ویراژ می دادم زمانی که به یکی از پیچ های میدان قائم (عج) رسیدم دوباره سرم را به عقب چرخاندم تا مطمئن شوم آن پسر جوان مرا تعقیب نمی کند ولی در یک لحظه پایم با جدول میانی کنار گذر برخورد کرد و کنترل موتورسیکلت از دستم خارج شد هنوز در حال تلوتلو خوردن بودم که «ف» از ترک موتورسیکلت به کف آسفالت خیابان سقوط کرد و من هم به همراه موتورسیکلت واژگون شدم و به شدت آسیب دیدم در یک لحظه چشمم به آن دختر جوان افتاد که روی آسفالت وسط خیابان افتاده بود سراسیمه و هراسان خودم را به بالین خون آلود او رساندم و با دست تکانش دادم ولی او هیچ پاسخی نداد و عکس العملی نداشت.
از ترس این که او مرده باشد سوار موتورسیکلت شدم و پا به فرار گذاشتم وقتی فهمیدم «ف» بر اثر سقوط از موتورسیکلت جان باخته است می دانستم دیر یا زود پلیس به سراغم می آید به همین دلیل در رفت و آمدهایم مراقب بودم تا به چنگ پلیس نیفتم اما حدود 40 روز بعد از این حادثه بود که ناگهان در محاصره کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی قرار گرفتم و دستگیر شدم ...
روز گذشته سرگذشت عبرت آموز یکی از سارقان حرفه ای مشهد منتشر شد که سرکرده شبکه «تبهکاران شب» بود. او در بیان سرگذشت خود به دختر جوانی اشاره کرد که پس از یک سال آشنایی به او خیانت کرده و با پسر دیگری دوست شده است.
دزد معروف به مجید جیغی مدعی شد آن دختر مدتی بعد به دلیل سقوط از موتورسیکلت آن پسر جوان جان خود را از دست داد و ...
ماجرای واقعی براساس اخبار آرشیوی روزنامه خراسان
پسرخاله جنایتکار که با دسیسه دختر خاله اش شوهراو را به قتل رسانده بود پس از محاکمه به قصاص محکوم شد این متهم پس از 9سال بامداد سه شنبه در ندامتگاه مرکزی کرج به دار مجازات آویخته شد.
سیدگی به این پرونده از 9 سال قبل از زمانی شروع شد که زن جوان با مراجعه به اداره پلیس کرج مدعی شد که صبح دیروز همسرش با ماشینش از خانه خارج شده و دیگر اطلاعی از وی ندارد .
با آغاز تحقیقات پلیس بود که سرانجام خود زن جوان بعنوان نخستین مظنون این پرونده تحت کنترل نامحسوس قرار گرفت تا اینکه بعد از مدتی کارآگاهان جنایی دریافتند این زن با پسر خاله اش رابطه نامتعارفی دارد با ادامه تحقیقات و کنترل تماس های تلفنی آنها بود که مشخص شد این زن از مدتی قبل باپسر خاله اش که از سالها قبل عاشق او بوده سر و سری دارد.
پس از بازجویی از این زن و پسر خاله اش بود که راز ناپدید شدن شوهر این زن برملا شد.
این زن که دارای 3 فرزند دارد در اظهاراتش مدعی شد شوهرش او را اذیت میکر دوکتک میزد وقتی ماجرا را به به پسر حاله اش که از قبل او را دوست داشت گفت نقشه قتل او را کشیدند.
پس از اعتراف و محاکمه سرانجام زن خائن به اتهام معاونت در قتل به 15سال حبس محکوم شد و پسر خاله او نیز که با دستانش مرد جوان را به قتل رسانده بود به اتهام مباشرت در قتل به قصاص محکوم شد.
به دنبال صدور این حکم از سوی دادگاه کیفری یک رای صادر شده پس از تایید قضات دیوانعالی بامداد روز سه شنبه 12مهرماه این متهم با حضور قاضی اجرای احکام دادگستری کرج در ندامتگاه مرکزی کرج به دار مجازات آویخته شد.
روزی که در گروه فامیلی یکی از شبکههای اجتماعی با پسر عمویم پیامک بازی میکردم، جملات عاشقانه و ابراز علاقه به یکدیگر بر پیامهای معمولی غلبه کرد اما خیلی زود این ماجرا به دیدارهای پنهانی و رسوایی کشید تا جایی که...
دختر 17 ساله که برای شکایت از پسرعمویش وارد کلانتری میرزاکوچک خان شده بود، در حالی که بیان میکرد اعتماد بی جا و حرفهای عاشقانه مرا تا مرز رسوایی کشانده است به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: پدر و مادرم حدود 20 سال قبل از افغانستان به ایران مهاجرت کردند و من در مشهد به دنیا آمدم و نهمین فرزند خانواده هستم.
جزئیات مرگ شلیر در مریوان/ همسر شلیر: گوران باید اعدام شود
«همسرم جانش را داد اما اجازه نداد که گوران به او دستدرازی کند. او درست مقابل چشمان دختر و پسرمان از پنجره طبقه دوم به کوچه سقوط کرد و جان باخت و حالا تنها خواسته ما اعدام هرچه زودتر کسی است که زندگی ما را نابود کرد».
سلام شهیدی، همسر شلیر رسولی:
پسرم ۱۷ساله است و دخترم ۱۱ساله. وقتی شلیر افتاد، هر دوی آنها داخل کوچه بودند و با گریه و فریاد کمک میخواستند. مادرشان درست مقابل چشمان آنها سقوط کرد و به خیابان افتاد.
گوران همسایه روبهرویی ما بود. حالا فهمیدهام که اوباش بوده و سابقه کیفری هم داشته است. شاید باور نکنید اما روز بعد از این حادثه مردم مریوان که از این ماجرا عصبانی شده بودند به خانه گوران حمله کردند.
شیشه همان پنجرهای که شلیر از آنجا سقوط کرد را شکستند و میخواستند آنجا را آتش بزنند اما ما خواهش کردیم که این کار را نکنند. چون میخواستیم همهچیز را به قانون بسپاریم.
نه تنها درخواست ما بلکه همه مردم مریوان این است که خیلی زود گوران مجازات و اعدام شود./همشهری
روز پنج شنبه هفدهم شهریور ماه، یک شهروند زن به نام شلیر رسولی ۳۶ ساله اهل روستای چشمیدر از توابع سروآباد ساکن مریوان که از ترس تجاوز خود را از پنجره منزل به پائین پرتاب کرده بود جان خود را از دست داد.
شلیر رسولی ساعت ۲ بامداد روز شنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۱ (۳ سپتامبر ۲۰۲۲)
توسط (گ.ق) به بهانه بیماری همسر و درخواست کمک از شلیر به منزل آنها رفته
بود. اما پس از آنکه شلیر به طبقه دوم ساختمان آنها میرود و میفهمد همسر
فرد مذکور خانه نیست و قصد تعرض به وی را دارد، خود را از پنجره ساختمان
به پایین پرتاب و به کُما رفته بود.
شلیر رسولی اهل روستای چشمیدر از توابع سروآباد و ساکن مریوان است و
همسر وی نیز در اقلیم کُردستان مشغول کارگری بوده است. وی مادر دو فرزند
نیز بوده است.
گفتنیست که (گ.ق) صبح همان روز توسط نیروهای پلیس بازداشت شده است و اکنون در بازداشت به سر میبرد.
تجمع اعتراضی در مریوان، مقابل دادگاه این شهر و اعتراض به عدم امنیت زنان در جامعه
این تجمع اعتراض در پی اقدام فرار یک خانم جوان و سقوط از پنجره برای ممانعت از تجاوز صورت گرفته است.
روزی که با تصوراتی احمقانه از شوهرم طلاق گرفتم مسیر زندگی ام نیز تغییر کرد به طوری که مخفیانه به عقد موقت پسر جوانی درآمدم اما او بعد از گذشت چند سال مرا رها کرده و قصد ازدواج با دختر دیگری را دارد...
طبق گفته های دیگران مادرم هیچ علاقه ای به پدرم نداشت و به همین دلیل سرناسازگاری گذاشته بود تا این که در مدت کوتاهی بعد از طلاق با مرد دیگری ازدواج کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. این درحالی بود که پدرم توان نگهداری از من و برادر بزرگ ترم را نداشت و بیشتر اوقات مادربزرگم از من نگهداری می کرد.
در این شرایط پدرم برای رهایی از این مشکلات با زن جوانی ازدواج کرد که او نیز در دوران نامزدی از همسرش طلاق گرفته بود. چند سال بعد زمانی که من کمی بزرگ تر شدم و معنای طلاق و نامادری را فهمیدم مشکلات خانوادگی ما نیز وارد مرحله جدیدی شد چرا که نامادری ام مدعی بود باید من و برادرم نزد مادرمان برویم. این موضوع موجب بروز اختلافات شدیدی در زندگی ما شده بود تا این که روزی نامادری ام به شیوه تمسخرآمیزی از خواستگاری سخن گفت که قرار بود آن شب به خانه ما بیاید.
این درحالی بود که من از ازدواج و عروسی فقط آرایش های غلیظ و لباس های شیک مهمانی را به یاد داشتم و دیگر چیزی از زندگی مشترک نمی دانستم. با این حال، تصمیم به ازدواج با فرامرز گرفتم چرا که فقط قصد داشتم از زندگی در کنار نامادری رها شوم. خلاصه 15 ساله بودم که پای سفره عقد نشستم و با این تصور که از این به بعد گشت و گذار و خوش گذرانی هایم شروع می شود دوران نامزدی ام را با فرامرز آغاز کردم اما خیلی زود فهمیدم که همه افکار و تصوراتم درباره ازدواج بیهوده و رویایی بوده است.
در همین حال نامزدم نیز جوانی بی مسئولیت و بی محبت بود به همین دلیل هیچ تفاهم اخلاقی با هم نداشتیم و مدام با یکدیگر مشاجره می کردیم و روزها را در قهر و آشتی به سر می بردیم. بالاخره تصورات اشتباه من از ازدواج و رفتارهای ناشیانه فرامرز به جایی رسید که از یکدیگر جدا شدیم و من در مدت کوتاهی زن مطلقه نام گرفتم و به خانه پدرم بازگشتم اما طولی نکشید که اختلافات من و نامادری ام شدت گرفت و از سوی دیگر نیز نگاه های سرزنش آمیز دیگران آزارم می داد، اطرافیانم طوری به من نگاه می کردند که انگار جنایتی هولناک مرتکب شده ام و این زمزمه های زشت و توهین های ناروا به طور پنهانی ادامه داشت تا این که درس و مدرسه را رها کردم و به دنبال شغلی رفتم که مخارج زندگی ام را تامین کنم چرا که تصمیم گرفته بودم از منزل پدرم بروم و به طور مجردی به زندگی ادامه بدهم اما هر شغلی پیدا می کردم مدتی بعد با پیشنهادهای شرم آور روبه رو می شدم و به ناچار محل کارم را ترک می کردم چرا که برخی از افراد به محض این که از ماجرای طلاق و سرگذشتم مطلع می شدند بی درنگ رفتارها و گفتارهایشان تغییر می کرد.
از طرف دیگر هم همواره از سوی خانواده ام مورد سرزنش قرار می گرفتم که عرضه کارکردن ندارم و نمی توانم در یک شغل دوام بیاورم. در همین روزها بود که با راحله آشنا شدم. او نیز زنی مطلقه بود و به همین دلیل ارتباط ما خیلی زود شکل صمیمانه تری به خود گرفت به گونه ای که حتی یک روز را هم نمی توانستم بدون حضور راحله به شب برسانم.
اگرچه خانواده ام با این رفاقت خیابانی به شدت مخالف بودند اما من توجهی به نصیحت های آن ها نداشتم. آن قدر به راحله وابسته بودم که حرف هایش را بی چون و چرا می پذیرفتم و هرچه پدرم فریاد می زد این رفیق بازی ها تو را به مرداب فلاکت و بدبختی می اندازد باز هم انگار چیزی نمی شنیدم چرا که فقط گفته های راحله برایم حجت بود.
طولی نکشید که راحله مرا با پسر مجردی آشنا کرد تا از این احساس تنهایی خارج شوم. «کیومرث» پسری احساسی و خوش سر و زبان بود به گونه ای که خیلی زود با حرف های فریبنده و عاشقانه اش مرا وابسته خودش کرد. او با آن که جوانی بیکار و رفیق باز بود اما من در همین مدت کوتاه آشنایی دل باخته اش شدم و به طور مخفیانه به عقد موقت او درآمدم.
حالا دیگر هرچه پول و طلا داشتم در اختیار او قرار می دادم تا کاری برای خودش دست و پا کند. هر روز که می گذشت اعتماد من هم به کیومرث بیشتر می شد و برای رفاه و آسایش او هرکاری انجام می دادم. او هم به خوش گذرانی و رفیق بازی هایش ادامه می داد تا این که سه سال به همین ترتیب سپری شد.
من که دیگر احساس بلاتکلیفی می کردم از کیومرث خواستم مرا به عقد رسمی خودش درآورد اما او با شنیدن این جمله به توهین و فحاشی پرداخت و به شدت کتکم زد و دیگر حاضر نشد با من ازدواج کند. رفتارهای سرد و بی عاطفه او از آن روز به بعد درحالی آغاز شد که اکنون خانواده اش به خواستگاری دختر دیگری رفته اند و او قصد ازدواج با یک دختر مجرد را دارد.
حالا که فهمیدم عمرم را بیهوده تباه کرده ام و آبرویم نیز در خطر است با قلبی شکسته راهی کلانتری شدم تا شاید راهی برای رهایی از این مخمصه سرگردانی پیدا کنم. اکنون نه راه بازگشت دارم و نه توان ماندن! ولی ای کاش به حرف ها و نصیحت های پدرم گوش می دادم تا این گونه رسوا نشوم. در همین حال کیومرث همه سرمایه و دارایی های مرا در قماربازی از بین برده است و ادعا می کند که من هیچ پولی در اختیارش نگذاشته ام و ...
بررسی ویژه این پرونده با صدور دستوری از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
پسر جوان که متهم است با همدستی دو نفر از دوستانش دختر جوان را مورد آزار و اذیت قرار داده پس از کش و قوس قضایی فراوان،برای سومین بار به پای میز محاکمه ایستاد و منکر جرمش شد.
ادامه مطلب ...دختر 21 ساله در یک پارک مورد تجاوز مرد سیاه پوش قرار گرفت.
دختری جوان که برهنه و زخمی در کنار خیابان افتاده بود با کمک ماموران پلیس نجات و به اداره پلیس منتقل شد.در جریان تحقیقات پلیس مشخص شد که قربانی زمان بازگشت به خانه مورد تجاوز یک مرد قرار گرفت که به خاطر پوشش سیاهش شناسایی نشد و در حال حاضر تحت پیگرد پلیس قرار دارد.
قربانی این تجاوز بی رحمانه در صحبت هایش با ماموران پلیس گفت که به اجبار مورد تجاوز خشونت آمیز قرار گرفت و مرد بی رحم به شدت او را کتک زد به طوری که توانایی نجات دادن خود را از این تجاوز نداشت و وادار شد تا همخوابی کند .
وی در ادامه افزود که در تمام مدتی که مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود به خاطر پوشش سیاه و نقابی که روی صورت مرد بی رحم بود نتوانست او را شناسایی کند و از ماموران پلیس درخواست کمک کرد.
ناگفته های قاتل «عسل کوچولو» در بازسازی صحنه جنایت دل ها را تکان داد.
من «عسل» را با قاشق یا سیخ داغ نکردم! نمی دانم آثار این سوختگی ها چگونه در نقاط حساس یا پشت پیکر «عسل» باقی مانده است!! ولی او هیچ وقت به حرف من گوش نمی کرد به همین خاطر هم آن روز وقتی عصبانی شدم زانویم را روی مهره های کمرش گذاشتم و …
این ها بخشی از اظهارات زن ۲۷ ساله ای است که جنایت وحشتناک او، جنجالی در مشهد به پا کرد و دل های بسیاری را آتش زد.
صبح پنجشنبه هفته گذشته، خودروهای پلیس آگاهی در یکی از خیابان های حاشیه بزرگراه شهید بابانظر مشهد توقف کردند. قرار بود «نامادری سنگدل» صحنه جنایت هولناک خود را در حضور قاضی ویژه قتل عمد مشهد بازسازی کند. اهالی محل با دیدن خودروهای پلیس به تکاپو افتادند و هرکسی درباره «عسل کوچولو» خاطره ای بازگو می کرد اما در این میان اظهارات صاحبخانه «محمد» (پدر عسل) بسیار تکان دهنده بود. او می گفت: بارها عسل را در سرمای سوزناک زمستان در حال تمیزکردن موزائیک های حیاط دیده است که فقط لباس زیر کودکانه به تن داشت . او که مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاده بود، ادامه داد: روزی به پدر عسل اعتراض کردم که نگذارد این طفل معصوم با این حال و در سرمای سحرگاهی به داخل حیاط بیاید! به او گفتم: من خودم حاضرم هر روز حیاط منزل را جارو کنم! اما نمی توانم این کودک بی گناه را در این شرایط نظاره گر باشم!… ولی پدر او گفت: «عسل» به تمیزکاری علاقه زیادی دارد! به همین خاطر هم دوست دارد حیاط را تمیز کند!
یکی دیگر از اهالی منزلی که «عسل» در آن به قتل رسیده بود، با چشمانی اشکبار ادامه داد: ما نمی دانستیم زن ۲۷ ساله، نامادری «عسل» است ولی از دیدن اوضاع موجود زجر می کشیدیم!
آن زن حتی در گرم ترین روزهای فصل بهار و تابستان هم ژاکت های ضخیمی تن «عسل» می کرد به گونه ای که روز مرگش هم ژاکت قرمز رنگ کاموایی به تن داشت. ما از این که آن دختر کوچک کتک می خورد ناراحت بودیم وقتی به طور پنهانی با بهزیستی تماس گرفتیم، آن ها گفتند باید خود دختر اعتراف کند! اما «عسل» خیلی از نامادری اش وحشت داشت وحاضر نبود درباره زخم های وحشتناک روی پیکرش به کسی چیزی بگوید! یک بار که من از او درباره آثار یک زخم پرسیدم گفت: «زنبور نیش زده است!»
دقایقی بعد از اظهارات اهالی محل و به دستور قاضی علی اکبر احمدینژاد، زن جوان با تفهیم اتهام قتل عمدی مقابل دوربین قوه قضاییه قرار گرفت تا جزئیات این جنایت وحشتناک را بازگو کند.
در همین حال، کارآگاه عظیمی مقدم (افسر پرونده) به تشریح خلاصه ای از محتویات پرونده جنایی پرداخت و توضیحاتی درباره اظهارات متهم در بازجویی های تخصصی ارائه داد.
سپس «منیره- ن» با بیان این که از پنج سال قبل بیماری عصبی دارد درباره قصه تلخ «عسل» گفت: پدرم اهل کرکوک عراق است که با زنی از اهالی خراسان شمالی ازدواج کرد. من هم زمانی که ۱۴ سال بیشتر نداشتم با یکی از بستگان مادرم ازدواج کردم اما او مردی معتاد بود و به من سوءظن داشت. کتکم می زد و هیچ مسئولیتی را در قبال خانواده اش احساس نمیکرد. بالاخره بعد از هفت سال زندگی و در حالی که فرزندی نیز داشتم طلاق گرفتم تا به دنبال سرنوشت خودم بروم اما این سرنوشت به گونه دیگری رقم خورد زمانی که در کشاکش طلاق به دادگاه رفت و آمد داشتم با «محمد» (همسر فعلی ام) آشنا شدم او نیز با همسرش اختلاف داشت و در حال جداشدن از یکدیگر بودند. در این شرایط من و «محمد» با هم آشنا شدیم و چند ماه بعد درحالی ازدواج کردیم که او نیز دختری به نام «عسل» داشت . اگرچه من نگهداری و مراقبت از «عسل» را نیز پذیرفتم ولی او هیچ وقت به حرف من گوش نمی کرد!
در این لحظه قاضی احمدی نژاد پرسید مثلا در چه امور مهمی به حرف هایت توجهی نمی کرد؟ که متهم به قتل پاسخ داد: همین طوری گوش نمیکرد وقتی می گفتم: برو داخل اتاق! نمیرفت! … تا این که روز حادثه نیز همین اتفاق افتاد. روز جمعه بود که من و فرزندانم منزل مادرم در شهرک شهید باهنر مهمان بودیم. عصر حدود ساعت ۶ بعدازظهر وقتی به منزل بازگشتم به «عسل» گفتم تو به داخل اتاق خواب برو! یک لحظه نگاه کردم دیدم هنوز درون پذیرایی است! دیگر عصبانی شدم. چون باشگاه میروم و ورزش می کنم از چارچوب در اتاق گرفتم و با کف پا لگد محکمی به شکم «عسل» کوبیدم طوری که روی تختخواب داخل اتاق افتاد! ولی بلند شد و در حالی که گریه میکرد قصد داشت از چنگم فرار کند دوباره لگد دیگری به او زدم که این بار از زیردستم گریخت و به داخل اتاق دیگر فرار کرد. دنبالش رفتم و با مشت و لگد ضربات دیگری زدم! التماس می کرد که رهایش کنم ولی من خیلی عصبانی بودم او روی دو زانویش بلند شد و درحالی که با چشمانی اشک آلود و ملتمسانه نگاهم می کرد، اشک ریزان گفت: مادر؛ مرا ببخش!
این آخرین جمله ای بود که از زبان عسل شنیدم چرا که بعد در پشت سرش قرار گرفتم و زانویم را به کمرش تکیه دادم. سپس سرش را محکم به عقب کشیدم طوری که صدای شکستن چیزی را حس کردم وقتی دستم را از روی سرو گردن عسل برداشتم، سرش با صدای مهیبی به موکتهای کف اتاق خورد به گونه ای که با خودم گفتم «او ضربه مغزی شد!» می دانستم مرده است! ترسیدم، وسایلم را جمع کردم که فرار کنم ولی باز با مادرم تماس گرفتم و او به سرعت خودش را به منزلم رساند و گفت: او هنوز زنده است! گوشم را روی قلبش گذاشتم و صدای ضربان قلب او را شنیدم به همین دلیل هم با اورژانس تماس گرفتیم اما وقتی او را به بیمارستان ۲۲بهمن رساندند که چند صدمتر بیشتر با منزل ما فاصله ندارد دیگر جانی در بدن نداشت. بعد هم فهمیدم که پزشکان گفتهاند، مهره های کمر «عسل» شکسته است!
در ادامه بازسازی صحنه جنایت، دکتر مقیمان (پزشک قانونی خراسان رضوی) سوالات تخصصی ویژه ای را از زن جوان در مقابل دوربین قوه قضاییه پرسید. دکتر مقیمان که لحظه به لحظه چگونگی وقوع این جنایت را موشکافی می کرد سوالاتی را از وارد آوردن ضربات وحشتناک بر پیکر نحیف عسل کوچولو می پرسید که زن جوان در مخمصه تناقض گویی هایش دست و پا می زد و هر بار مجبور می شد دروغی را اصلاح کند! دکتر مقیمان که به جای «عسل» مقابل زن جوان ایستاده بود، تاکید داشت همان گونه ضربه ای را که بر پیکر عسل زده است به طور نمایشی در حضور قاضی ویژه قتل عمد تکرار کند! تجربیات ارزنده این پزشک،یاد دکتر ناصر غروبی (پزشک باتجربه قانونی) را در صحنه های جنایی گذشته، یادآوری می کرد که ریزبینیهایش در صحنه قتل های پیچیده، گرهگشای معماهای جنایی بود.
بنابراین گزارش، در نهایت نیز دکتر مقیمان با تاکید بر این که نوعا عمل و ضربات متهم کشنده است! به بازسازی صحنه این جنایت فجیع پایان داد و بدین ترتیب به دستور قاضی احمدینژاد، نامادری قاتل روانه زندان شد تا این پرونده جنایی نیز دیگر مراحل دادرسی را طی کند.
سابقه خبر
شب بیست و سوم خرداد، کارکنان بیمارستان ۲۲ بهمن مشهد در تماس با پلیس ۱۱۰، از مرگ دلخراش کودک ۱۰ساله ای خبر دادند که آثار کودک آزاری هولناکی روی پیکرش نمایان بود. دقایقی بعد با حضور قاضی ویژه قتل عمد و عوامل بررسی صحنه جرم در مرکز درمانی، تحقیقات گسترده ای آغاز و مشخص شد که دختر بچه ۱۰ ساله بر اثر شکستگی مهره های کمر و خون ریزی داخلی به قتل رسیده است. به همین دلیل، قاضی علی اکبر احمدی نژاد، دستور بازداشت «منیره» (نامادری عسل) را صادر کرد. به گزارش خراسان، بازجویی از نامادری در اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی به سرپرستی سرهنگ علی بهرامزاده (رئیس دایره قتل عمد) در حالی ادامه یافت که وی دقایقی بعد به قتل دختر شوهرش اعتراف کرد و گفت: از پنج سال قبل تحت نظر پزشک بودم اما از حدود ۱۵ روز گذشته دیگر داروهایم را مصرف نکردم که این ماجرا رخ داد. در همین حال ،قاضی احمدی نژاد از متهم پرسید، اگر به خاطر مصرف نکردن دارو این حادثه رخ داد پس چرا هیچ گاه به دختر خودت آسیب نرساندی؟ و تنها «عسل» قربانی کودک آزاری هایت بود؟ ولی زن جوان فقط با سکوتی مرموز که هیچ احساس نگرانی نیز در چهره اش دیده نمیشد به سوال قاضی پاسخ می داد.
منبع: روزنامه خراسان
سوار کردن به زور یک دختر در اهواز منطقه گلستان که توسط دوربین مدار بسته ضبط شده در شبکه های اجتماعی منتشر شده است.
.
.
.
متجاوز سریالی به دختران کیست؟ / روایتهای وحشتناک از تجاوزهایی که در توئیتر ترند شد!!
آزار شیطانی گروهی از دختران دانشجو در تهران توسط یک پسر مجرد در فضای توئیتری ترند شد و دختران آزار دیده که هیچ شکایتی در مراجع قضایی نکرده اند در اقدامی همزمان مشخصات و عکس کیوان امام وردی را انتشار دادند و سرنوشت های شوم خود در خانه این آزارگر را فاش کردند. هر دختری سرنوشتی را فاش کرد که با رفتن به خانه ک- الف به او مشروبات الکلی آغشته به موادهای بی هوش کننده خورانده شده است سپس برهنه و درحالیکه مورد تجاوز قرار گرفته بودند به هوش آمده اند./انتخاب
به گزارش رکنا و همشهری آنلاین: حتی خواندن داستانهای قربانیان هم مو بر تن سیخ میکند؛ دخترانی جوان که ناگهان در تور یک متجاوز حرفهای افتادهاند و زندگی و آیندهشان پس از خوردن یک نوشیدنی مسموم برای همیشه تباه شده است.
«کاش من تنها بودم. اگر فقط به من تجاوز کرده بودی، حرفی نمیزدم و به تراپی ادامه میدادم، اما الان میبینم به تن خیلیها دستدرازی کردی با سناریوهای مشابه. تو واقعا برای جامعه خطرناکی.
امیدوارم حیات اجتماعیت مختل بشه همونطور که زندگی این همه آدمو به نابودی کشوندی.» این یک روایت از دهها و صدها روایت تجاوز فردی به نام کیوان اماموردی است که به نظر میرسد بر اساس آنچه در فضای مجازی منتشر شده است با داستانی مشابه دهها دختر را به خانه خود کشانده و…
.
متجاوز که در اقدام گروهی به پسر ۱۶ ساله تهرانی تعرض کرده بودند، دستگیر و به زودی محاکمه خواهند شد.
به گزارش فش نیوز ، از پرونده اتهامی ، پسر نوجوان زمانی که در شبکه اجتماعی بیتالک با یک پسر آشنا شد، نمیدانست که قربانی چه نقشه سیاهی خواهد شد. بلیتهای رایگان استخر بهانهای بود تا پسر جوان این نوجوان ١۶ ساله را به خلوتگاه شیطانی خودش و سه دوست دیگرش بکشاند.
ماجرا به بهمن پارسال برمیگردد؛ درست از زمانی که نوجوان ١۶ ساله دچار کابوسهای شبانه شد و روزبهروز افسردهتر شد. از همان زمان بود که خانواده این نوجوان سعی کردند متوجه مشکلات روحی که برای پسرشان بهوجود آمده بود شوند؛ اما این پسر مهر سکوت بر لبانش زده بود و حرفی نمیزد و حالش روزبهروز بدتر میشد. تا اینکه به خاطر فشارهایی از ناحیه دست دچار رعشه شد، پزشکان اعلام کردند که این علایم ناشی از فشار روانی است.
هنوز هیچکس نمیدانست که این پسر قربانی چه سرنوشت شومی شده است. تا اینکه او را نزد یک روانشناس بردند و درنهایت راز یک جنایت سیاه فاش شد. این پسر درنهایت گفت که ۴ نفر او را به خلوتگاه شیطانی کشاندهاند و با تهدید چاقو و شکنجه به او تجاوز کردهاند. فاش شدن همین موضوع باعث شد تا خانواده پسر نوجوان بلافاصله راهی دادسرا شوند و از ۴ متجاوز شکایت کنند. وقتی کار به شکایت کشید قربانی ابتدا ادعا کرد که یک روز هنگام رفتن به باشگاه ورزشی، ۴ موتورسوار سد راه او شده و با تهدید وی را به خانهای حوالی جنوب تهران برده و پس از آن با تهدید وی را مورد آزار و اذیت قرار دادهاند.
اما حقیقت ماجرا چیز دیگری بود که این پسر نوجوان وقتی در مقابل آرش سیفی، بازپرس شعبه چهارم دادسرای جنایی تهران قرار گرفت آن را فاش کرد.
او گفت: «با پسر متجاوز در بیتالک آشنا شده بودم. او ادعا میکرد که در یک باشگاه ورزشی کار میکند و به واسطه شغلش میتواند برایم بلیت استخر بگیرد.
همین باعث ارتباط بیشتر ما شد و هر روز با هم چت میکردیم. در این مدت سعید خیلی از خودش تعریف میکرد و میگفت اگر با کسی رفیق شود، برایش سنگ تمام میگذارد. من هم کمکم به او اعتماد کردم و به اصرار سعید با هم قرار ملاقات گذاشتیم.
سعید میگفت تاریخ بلیتهایی که برایم تهیه کرده است، میگذرد و هرچه زودتر باید همدیگر را ببینیم تا بلیتها را به من بدهد. برای همین با او حوالی جنوب غرب تهران قرار ملاقات گذاشتم. وقتی سر قرار رفتم او مرا به یک باشگاه ورزشی برد. من هم چون تصور میکردم او در همین باشگاه کار میکند داخل آنجا شدم که درنهایت با هم به یک اتاقک رفتیم. آنجا وقتی در را قفل کرد متوجه نقشهاش شدم، ولی دیگر دیر شده بود. سعید میخواست به من تجاوز کند و من هم راه فراری نداشتم. او میگفت اگر حرفی بزنم برایم دردسر درست میکند.
برای همین با تهدید چاقو مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. من که شوکه شده بودم هیچ راه فراری نداشتم؛ تا اینکه سعید از اتاق بیرون رفت و من هم تصور میکردم الان از این اتاق آزاد میشوم؛ ولی چند دقیقه بعد دو پسر دیگر وارد اتاقک شدند. آنها هم با زور ضرب و شتم مرا مورد آزار و اذیت قرار دادند. من از ترسم زبانم بند آمده بود و از شدت ترس نمیدانستم چه کنم آن دو نفر که رفتند، این بار نفر چهارم به اتاق آمد و او هم مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. پس از آن رهایم کردند و سعید تهدید کرد که اگر به کسی حرفی بزنم آبرویم را همه جا میبرد. من هم از خجالت ترسیدم به کسی حرفی بزنم.»
پس از اظهارات هولناک این پسر به دستور بازپرس جنایی، ماموران اداره شانزدهم پلیس آگاهی تهران تحقیقات خود را برای دستگیری متهمان پرونده آغاز کردند. تا اینکه اسفند سال گذشته بود که درنهایت ٣ نفر از متهمان دستگیر شدند. متهمان ادعا کردند که به پیشنهاد سعید وارد این ماجرا شدند و نمیدانستند که او نوجوان ١۶ ساله را فریب داده است. آنها اعتراف کردند که بارها در موبایل سعید تصاویر مستهجنی از پسران نوجوان دیدهاند. سردسته این باند سیاه نیز در ایام نوروز در مخفیگاهش در شهرستان گنبدکاووس دستگیر شد. متهم در بازجوییها به این تجاوز اعتراف کرد.
با اعتراف متهمان، آنها در اختیار ماموران اداره شانزدهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفتند و تحقیقات از آنها ادامه یافت. این درحالی است که شاکی به پزشکی قانونی معرفی شد تا میزان صدماتی که به او وارد شده بررسی شود