حضرت على (علیه السلام) مى فرمایند :
زندگى کردن با مردم این دنیا همچون دویدن در گله اسب است..
تا میتازى با تو میتازند.
زمین که خوردى، آنهایى که جلوتر بودند.. هرگز براى تو به عقب باز نمیگردند.
و آنهایی که عقب بودند, به داغ روزهایی که میتاختی, تو را لگد مال خواهند کرد,!
درعجبم از مردمی که به دنبال دنیایی هستند که روز به روز از آن دورتر میشوند...! و غافلند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیکتر میشوند....!!!!
نهج البلاغه
ابوالحسن خرقانی می گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...!!!
اول: مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!!!
او گفت؛ای شیخ ! خدا میداند که فردا حال ما
چه خواهد شد...!!!
دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان در
جاده های گل آلود میرفت...
به او گفتم؛ قدم ثابت بردار تا نلغزی!
گفت؛من بلغزم باکی نیست...
به هوش باش تو نلغزی شیخ!!!
که جماعتی از پی تو خواهند لغزید...
سوم: کودکی دیدم که چراغی در دست داشت.
گفتم؛ این روشنایی را از کجا آورده ای؟!
کودک چراغ را فوت کرد و آنرا خاموش ساخت
و گفت؛ تو که شیخ شهری بگو که
این روشنایی کجا رفت؟!
چهارم: زنی بسیار زیبا و خوشرو
که در حال خشم از شوهرش شکایت می کرد!
گفتم؛اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن!
گفت؛ من که غرق خواهش دنیا هستم
چنان از خود بی خود شده ام که از خود
خبرم نیست،تو چگونه غرق محبت خالقی
که از نگاهی بیم داری ؟!!
غم دیروز و پریروز و فلان سال
و فلان حال و فلان مال که
بر باد فنا رفت نخور
بخدا حسرت دیروز عذاب است؛
مردم شهر به هوشید
هر چه دارید و ندارید بپوشید
و برقصید و بخندید که امروز
سر هر کوچه خدا هست؛
روی دیوار دل خود بنویسید
خدا هست؛
نه یکبار و نه ده بار که صد بار
به ایمان و تواضع بنویسید
خدا هست و خدا هست و خدا هست
چقدر این متن دکتر الهی قمشه ای زیباست
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد؛ دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه،وجودنخواهد داشت.
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت. در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز برای یادداشت کردن پیدا کنید و شیرینی داخل یخچال باقی خواهد ماند.
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند میتوانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید.
میتوانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزندانتان برای فوت کردن شمع ها باشید.
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند کرد و خانه تان آرام... ساکت... خالی و تنها خواهد شد.
در آن زمان است که به جای چشم انتظاری برای فرارسیدن «روزی» ؛ دیروزها را مرور خواهید کرد... یعنی در ان روزها ؛ دلتنگ امروزتان خواهید شد...
پس امروزتان را با آنها عاشقانه زندگی کنید
گویند:
ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا میکنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است.
گریه کرد.
پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟
گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا میکردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.
دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه میرویم.
در قید حیاتیم ولیکن چه حیاتی؟
ما زنده از آنیم که یابیم مماتی
هر روز پی لقمه نانیم مداوم
داریم در این کار پسندیده ثُباتی
این عمر سپاریم به تلخی و مرارت
لطفا برسانید به ما شاخه نباتی
از زیر و زبر تحت فشاریم و تو گویی
ایام شده آجر و ما همچو ملاتی
ماندیم به زیر سم اسبان چپاول
گویی که مغول کرده دوباره حملاتی
از بس که نوشتیم ز اوضاع زمانه
یک قطره نماندست بدین لیقه دواتی
هر چند شود قافیه مخدوش ولیکن
شاید که بیابیم پس از مرگ نشاطی
متن درباره سربازی سرباز وطن به سلامتی سرباز وطن عکس نوشته در باره سربازی سلامتی همه سرباز های مربان مرزبانی یعنی امنیت مربانی عکس سرباز مرز بانی عکس سرباز پروفایل پیج اینستا متن در باره سربازی متن جدید درباره سربازی
می گویند پلیکانی در زمستان سرد و برفی برای جوجه هایش غذا گیر نمی آورد . ناچار با منقارش از گوشت تنش می کَند و توی دهان جوجه هایش می گذاشت. آنقدر این کار را کرد تا ضعیف شد و مُرد . یکی از جوجه ها گفت : آخیش ! راحت شدیم از بس غذای تکراری خوردیم !
وقتی فداکاری می کنیم ، انتظار داریم در مقابلش ناسپاسی نبینیم اما بیشتر اوقات می بینیم . مرز میان ناسپاسی و خودخواهی باریک است . هر دو جزو صفت های بد به شمار می روند اما هر آدمی حق دارد زندگی کند . حق دارد خودخواه باشد...
عموماً آدم های خیلی فداکار در تنهایی شان گله می کنند از ناسپاسی اما ترجیح می دهند فداکار شناخته شوند تا آدمی که به فکر خودش است !
گاهی به فکر خودتان باشید. از زندگی تان لذت ببرید. اینطور در گذر زمان کمتر پشیمان می شوید. یادتان باشد کسی برای فداکاری به آدم مدال نمی دهد !
به نظرم این صحبت دکتر هلاکویی رو باید با طلا نوشت
من از آنچه که هستم و آنچه که دارم خجالت نمیکشم
این خانواده ی منه این هوش منه این ماشین منه این خونه منه
من از هیچ چیز مربوط به خودم شرمنده و خجالت زده نیستم
از سنم قدم وزنم پدر و مادرم و...خجالت نمیکشم
این ها واقعیت زندگی منه قراره من خوب خودم باشم
نه اینکه خوب و بد بودنم رو با متر شما اندازه بگیرم
من به این دنیا نیومدم تا با ملاک های دیگران زندگی کنم..
بیخیالِ قضاوتها و زر زدن های بیخودیها
این مردم در چیستیِ زندگیِ خودشان هم
ماندهاند...
اگر به حرف اینها اهمیت بدهی؛
هر کس برایت حکمی صادر میکند
وجانت را به خاک و خون میکِشَند
گوشهایت را بگیر،
تویِ لاکِ خودت بمان،
برایِ خودت زندگی کن،
تصور کنید یک تکه یخ روی میز جلوی شما قرار دارد. اتاق سرد است و میتوانید نفس کشیدن خودتان را ببینید. در حال حاضر دمای اتاق منفی ۵ درجه است. دمای اتاق به شکل بسیار آرامی بیشتر می شود: منفی ۵ درجه، منفی ۴ درجه، منفی ۳ درجه...
تکه یخ همچنان روی میز جلوی شماست: منفی ۲ درجه، منفی ۱ درجه، صفر درجه...
هنوز هیچ اتفاقی نمی افتد. سپس در دمای ۱ درجه، یخ شروع به ذوب شدن میکند. یک تغییر یک درجه ای که به نظر هیچ تفاوتی با درجه حرارت قبل از آن ندارد، باعث تغییر بزرگی شده است.
لحظات با شکوه، اغلب در نتیجهی بسیاری از اقدامات قبلی هستند
در مراحل اولیه و میانه ای هر تلاشی، اغلب یک دره ناامیدی وجود دارد.
شما انتظار دارید که به صورت خطی پیشرفت داشته باشید و ناامیدکننده است که تغییرات در روزها، هفتهها، و حتی ماههای اول چقدر بیاثر به نظر میرسند. احساس میکنید به جایی نمیرسید
اما این اصل را به یاد داشته باشید: قدرتمندترین و ماندگارترین نتایج زود به دست نمی آیند.
خرده عادتها _جیمز کلییر
روزها رفت و گذشت
ودر اندیشه باز آمدنت
لحظه ها طی شد و مرد
و نگاهم هر روز
باز هم با همه شوق
کوچه ها را پایید
هستی ام لحظه دیدار تو بود
که تو با یک لبخند
در بهاری پر شور
و ز راهی که شقایق میرفت
و از آن زاویه روشن دور
که کبوتر ها باز
زیر امواج مسی رنگ غروب
میگذشتند غمین و آرام
میرسیدی از راه
روزها رفت و گذشت
و نگاهم هر روز
کوچه ها را پایید
و دلم باز گواهی میداد
که تو یکروز ز ره میایی
و بهاز آمدو رفت
و خزان باز زمستان آورد
سایه ها راه مرا بر بستند
و به من نعره زدنـــــد
که تو از راه نخواهی آمد
دل من از غم دنیا پر شد
بعد از آن بی تو هنوز
دیده منتظرم با همه شوق
راه را مینگرد
مثل آنروز که از دور میآمدی دریغ
من چه مشتاق و عجول
کوچه را مینگرم
مثل آنروز که نیست
مثل آنروز که مرد
" و تو از راه نخواهی آمد "
همایون یزدانپور
فخر رازی از مفسران قرآن کریم میگوید:
مانده بودم « لفی خسر » را چگونه معنا کنم
از بس فکر کردم خسته شدم و با خود گفتم
بروم سراغ سورههای دیگر تا فرجی شود
نقل میکند روزی گذرم به بازار افتاد و دیدم کسی با التماس فراوان به مردم میگوید:
مردم رحم کنید به کسیکه سرمایه اش در حال آب شدن هست و داره نابود میشه ،
نگاه کردم دیدم او یخ فروش است
یک قالب یخ آورده ، هوا هم گرم است و یخ هم در حال آب شدن ، و او التماس میکند از مردم که از من یخ بخرید
من معنای « لَفی خُسر » را در سوره عصر از این یخ فروش فهمیدم
ما هم لحظه به لحظه یخ زندگیمان در حال آب شدن است
اما قدر این نعمتها و فرصتهای ناب را نمیدانیم و درک نمیکنیم !!
مگر زمانی که دیر میشود و جز افسوس کاری از ما ساخته نیست.
شعر جدید باز باران دانلود متن زیبا جملات زیبا متن نوشته جالب متن باز باران دهه شصت شعر های کودکانه کتاب فارسی شعر جدید
باز باران...
اما کو ترانه؟؟؟
کو دو دست کودکانه؟؟؟
کو نگاه عاشقانه؟؟؟؟؟؟
کو سلامی بی بهانه؟؟؟
دل شکسته،قد خمیده،آخر دنیا رسیده.
بی کسی تنها رفیق است،
دلخوشی با ما غریب است.
چشم در چشمان باران.
هیچ کس جز او نمانده.
از میان جمع یاران باز باران.
باز هم دستخوش به باران.!!!!!!
خدایا ...
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس میگیرم ...
من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد ..
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،
معنایش این نیست که تنهایم ...
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ...
با تو تنهایی معنا ندارد !
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم ...!
متن درباره فقر|فقیر کیست عکس از فقر عکس فقر سخنرانی اختلاف طبقاتی عکس جدید قدیمی تهران ایران زندگی سختی سطل زباله کودک کار شعر خط فقر وبلاگ تاثیر عوامل اقتصادی بر وقوع جرم مقاله انشاء عوارض فقر فقر وجرم عکس نوشته جملات فلسفی درباره فقر علم بهتر است یا ثروت
مرحوم آیت الله طالقانی: می ترسم روزی برسد که غارت بیت المال و فقر و فلاکت عادی شود و موضوع حساس جامعه بشود دو تار موی زن که زیر روسری است یا بیرون آن.
ﺗﺎ ﺗﻮﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﻫﻤﻪ ﻛﺲ ﻳﺎﺭﻣﺸﻮ !
ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﺭ ﻣﻜﻦ ﻟﻮﺗﻰ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﺸﻮ !
ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺮ ﺧﻠﻖ ﻣﺰﻥ ﻋﺎﺯﻡ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻣﺸﻮ !
ﺑﺎ ﺑﺸﺮ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻣﺤﺮﻡ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻣﺸﻮ !
تکیه ﺑﺮ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺯﺩﻡ ﻋﺎﻗﺒﺘﺶ ﺭﺳﻮﺍ ﺑﻮﺩ !
ﮐﻮﻩ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻋﻈﻤﺖ ﭘﺸﺘﻪ ﺳﺮﺵ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﻮﺩ !
ﺍﻳﻦ ﺭﻓﻴﻘﺎﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻳﻞ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺗﻮﺍﻧﺪ؛
ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺎﻳﻞ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﺗﻮﺍﻧﺪ !
ﺑﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﻃﺎﻳﻔﻪ ﺍﻯ ﻣﻮﻧﺲ ﻭ ﻏﻤﺨﻮﺍﺭ ﻣﺸﻮ !
ﻣﺎ ﻛﻪ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﻭ ﻧﺪﻳﺪﻳﻢ ﻭﻓﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ !
ﻧﻴﺴﺖ ﻳﻚ ﺭﻧﮓ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻣﺸﻮ ...
۱۰ میلیون ایرانی زیر خط فقر/ ۴۰۰ هزار کسب و کار در معرض نابودی قرار گرفتند
ظهور پدیده ای به نام جنین فروشی!
اینجا حاشیه پایتخت، نقطهای بین اسلامشهر، اتوبان تهران ساوه و اتوبان آزادگان و منطقهای مملو از کورههای آجرپزی است.
شکاف طبقاتی در مرز هشدار!
از هوشنگ ابتهاج پرسیدند: «هیچگاه با خود اندیشیدهاید اگر به این جهان نمیآمدیم بهتر بود؟» ایشان که بر پایهیِ طبعِ حساس و عاطفیاَش، برایِ رنجی که از بیداد و فقر و دشمنی بر همهیِ آدمیان میرود رنجِ بسیار برده و در زندگی رویدادهایِ تلخِ فراوان از جمله زندانی شدنِ خود، و مرگ یا کشتهشدنِ صدها آشنایِ دور و نزدیک را دیده، پاسخِ درنگبرانگیزی میدهد: «اگر در برابرِ همه سختیهایِ زندگی، تنها لذتِ تماشایِ یک درخت را به آدم میبخشیدند، باز هم مشتاقانه زندگی را برمیگزیدم»
امروزِ زادروزِ ۹۴ سالگیِ بلندترین سایهیِ این روزهایِ فرهنگ و هنرِ ماست استاد هوشنگِ ابتهاج(متخلص به سایه). سایهای که شعرهایش را خودش باید بخواند با آن مکثهایِ دوستداشتنی و احساساتِ عمیق موقعِ عشقبازی با کلمات.
افزایش خرید و فروش نوزاد در بیمارستانهای ایران
من هیچ موسیقیدان، نوازنده، سازنده آلات موسیقی یا خوانندهای را نمیشناسم که باعث بدبختی، بیاعتمادی، فقر و فلاکت میلیونها انسان شده باشد؛
اما سیاستمداران زیادی باعث خشونت، فقر و فلاکت و آسیب اجتماعی برای مردم شدهاند. حالا کدام یک باید مدعی دیگری باشند؟ /محمدفاضلی
متن در باره زندگی سخت،تکست درباره زندگی،نامه برای زندگی،انشادر باره زندگی سخت،متن نامه برای زندگی، پیام اس ام اس، متن جملات زیبا در باره زندگی|متن نامه نگاری در باره زندگی،انشاءدرباره زندگی نامه نگاری حرف متن پند درباره زندگی
زندگی همینه که هست.
اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم.
با همهی کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره.
نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم.
نمیشه باهاش جنگید!
بهتر اینه که نیمهی پر لیوان رو ببینیم.
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ میکرد. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ شد ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ...
ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ،ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ نگهبان ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ.
پس از بهبود حالش، ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯد ...
ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﻣﻦ 35 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ که ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ورود با من ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ من خداحافظی ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ؛ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ من ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴتم.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ روزهای ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ سری ﺑﺰﻧﻢ.
ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮسی ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ چون ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ...
ﻣﺘﻮﺍضعانه تر و دوستانه تر وجود هم را لمس کنیم
بی تفاوت بودن خصلت زیبایی نیست...
سلام
ﺗﺎ ﺗﻮﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﻫﻤﻪ ﻛﺲ ﻳﺎﺭﻣﺸﻮ !
ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﺭ ﻣﻜﻦ ﻟﻮﺗﻰ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﺸﻮ !
ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺮ ﺧﻠﻖ ﻣﺰﻥ ﻋﺎﺯﻡ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻣﺸﻮ !
ﺑﺎ ﺑﺸﺮ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻣﺤﺮﻡ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻣﺸﻮ !
تکیه ﺑﺮ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺯﺩﻡ ﻋﺎﻗﺒﺘﺶ ﺭﺳﻮﺍ ﺑﻮﺩ !
ﮐﻮﻩ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻋﻈﻤﺖ ﭘﺸﺘﻪ ﺳﺮﺵ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﻮﺩ !
ﺍﻳﻦ ﺭﻓﻴﻘﺎﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻳﻞ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺗﻮﺍﻧﺪ؛
ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﺎﻳﻞ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﺗﻮﺍﻧﺪ !
ﺑﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﻃﺎﻳﻔﻪ ﺍﻯ ﻣﻮﻧﺲ ﻭ ﻏﻤﺨﻮﺍﺭ ﻣﺸﻮ !
ﻣﺎ ﻛﻪ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﻭ ﻧﺪﻳﺪﻳﻢ ﻭﻓﺎ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ !
ﻧﻴﺴﺖ ﻳﻚ ﺭﻧﮓ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻣﺸﻮ ...
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﻓﺮﻫﻨﮓ، ﻣﺜﻞ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﺍﺳﺖ! ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﯾﺸﻪﺍﺕ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺧﺎﮎِ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺳﺖ. ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳَﺮَﺕ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﯾﻌﻨﯽ ﻧِﻤﻮﺩِ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽِ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪﺍﺕ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﻓﺮﻫﻨﮓِ ﺍﻣﺮﻭﺯِ ﺟﺎﻣﻌﻪﺍﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ، ﺁﻥ ﻓﺮﻫﻨﮓ میمیرد، ﻭَﻟﻮ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشد...
دکتر حسام صالح
ببخشید سکه دارید؟
میخواهم به گذشته ها زنگ بزنم؛ به آن روزها
به دلهای بزرگ، به محل کار پدرم، به جوانی مادرم، به کوچه های کودکی، به هم بازیهای بچگی...
میخواهم زنگ بزنم...
به دو چرخه ی خسته ام، به مسیر مدرسه ام که خنده های مرا فراموش کرده... به نیمکت های پر از یادگاری.... به زنگهای تفریح مدرسه
به تابستان و پشه بندها و خواب روی پشت بام.... به زمستانی که با زمین قهر بود... به کرسی و بخاری نفتی که همه ما را با عشق دور هم جمع میکرد...
به هفت سین و ماهیهای قرمزش....
میدانم آن خاطره ها کوچ کرده اند... میدانم تو هم دنبال سکه میگردی... افسوس...
هیچ سکه ای در هیچ گوشی تلفنی... دیگر ما را به آن روزها وصل نخواهد کرد...
چهار نون راهگشا
برای رابطه خوب و ایجاد آرامش
نبین
نگو
نشنو
نپرس
درچه مواردی ،چگونه؟
- نبین
۱- عیب مردم را نبین
۲- مسائل جزئی در زندگی خانوادگی را نبین
۳-کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام می دهی نبین
۴-گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل)
- نگو
۱- هرچه شنیدی نگو
۲-به کسی که حرفت در او تاثیر ندارد نگو
۳- سخنی که دلی بیازارد نگو
۴-هر سخن راستی را هر جا نگو
۵- هر خیری که در حق دیگران کردی نگو
۶- راز را نگو حتی به نزدیکترین افراد
- نشنو
۱- هر سخنی ارزش شنیدن ندارد
۲- وقتی دونفر آهسته سخن می گویند سعی کن نشنوی
۳- غیبت را نشنو
۴- گاهی وانمود کن که نشنیدی (اصل تغافل)
- نپرس
۱- آنچه را که به تو مربوط نیست نپرس
۲- آنچه که شخص از گفتنش شرم دارد نپرس
۳- آنچه باعث آزار شخص می شود نپرس
۴- آن پرسشی که در آن فایده ای نیست نپرس
۵- آنچه که موجب اختلاف و نزاع می شود نپرس
حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی هرگز به سفر حج نرفت، وقتی علت را از ایشان جویا می شدند، می فرمودند که من مستطیع نیستیم.
یکی از نزدیکان خرج سفر حج را به ایشان هدیه کرد، و این پول را خرج یکی از بیمارستانهای قم کردند، وقتی ازش علت این کار را پرسیدند، ایشان در پاسخ گفتند اگر من به این سفر میرفتم و یک زن به علت نبود امکانات در این بیمارستان می مرد، وقتی من می گفتم «لبیک» خداوند به من می گفت «لا لبیک».
او وصیت کرده بود که جنازه ام را به جای دفن کردن در حرم در دهلیز کتابخانه ام دفن کنید تا زیر پای جویندگان علم و دانش باشم، کتابخانه ایشان یکی از کتابخانه های بزرگ جهان است که بخشی از کتاب های آن را از طریق خواندن نماز استیجاری تهیه و خریداری کرده بود.
ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﺸﻮ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ، ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﺸﻮ ﭼﻮﻥ ﮔﻨﺠﺸﮏﻫﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ ﻭ ﺷﺨﺼﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ...
ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺧﻠﻖ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﺸﻮ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ، ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﺸﻮ ﭼﻮﻥ ﮔﻨﺠﺸﮏﻫﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺬﺍﺏ ﻭ ﺷﺨﺼﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ
ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﻮﺩﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ.